۱۳۸۸/۰۷/۱۰

حکومت ترس

- در روز قدس، یکی از کسانی که دست اندر کار تولید و پخش برنامه های تلویزیونی است؛ به من خبر داد که به همه عوامل تلویزیونی شبکه های مختلف اطلاع داده شده که بدون مجوز مخصوص (مجوزی که احتمالاً برای هیچ کس صادر نشده)، حق رفتن به پشت بام ساختمان های بلند را برای تصویر گرفتن از جمعیت حاضر ندارند. و اخطار جدی داده بودند که تیراندازان حاضر بر این ساختمان ها، هر کسی را که روی پشت بام ها برود؛ هدف قرناسه (یک تفنگ دوربین دار روسی که در زمان جنگ توسط تک تیراندازهای عراقی استفاده می شد) قرار خواهند داد. آیا واقعاً تک تیراندازانی در آن روز روی بام ها برای شلیک به تصویربرداران مستقر شده بودند؟
- از حدود دو هفته قبل از راهپیمایی روز قدس تا آخرین ساعات پیش از برگزاری آن، سپاه و نیروی انتظامی از طریق صداوسیما و مطبوعات وابسته، مرتب به مردم اخطار می دادند که نیروهای نظامی و امنیتی در تمامی مسیرها مستقر هستند تا در صورتی که کسانی به قصد سوء استفاده از فضای تظاهرات، شعارهای سیاسی غیرمتداول سر دهند؛ با آن ها برخورد شدید صورت گیرد. آیا جوّی که ساخته شد؛ با آن چه که ما در واقعیت در آن روز دیدیم؛ یکسان بود؟
- پس از انتخابات، در گیرودار جریاناتی که پای مراجع قم را به موضوع باز کرد و برخی از آنان، برخلاف رویه متداول به مخالفت صریح و یا تلویحی با آن چه که مطلوب و خواسته حکومت بود؛ پرداختند؛ ملاقات هایی با برخی از آنان صورت گرفت که آنان را از هر نوع مداخله در امور سیاسی بر حذر می داشت. این ملاقات ها از نوع ایجاد ترس در برابر مسائلی بود که پیش روی جامعه قرار داشت و حضور علما و مراجع در مسیر آن، می توانست عاملی تعیین کننده باشد. در یک کلام، آنان را از چیزهایی مثل فراگیری اشوب و احتمال آسیب به جامعه و کشته شدن مردم بی گناه و هر چیز دیگیری که بتواند آنان را فریب بدهد و از هر اقدام مؤثری بازدارد؛ می ترساندند. آیا واقعاً چنین ترسی موضوعیت داشت؟
حقیقت آن است که شعار (النصر بالرعب؛ پیروزی در سایه ارعاب و وحشت)، پیوسته از سوی حکومت مورد استفاده قرار می گیرد. در روز قدس احتمالاً هیچ تیراندازی روی ساختمان ها مستقر نشده بود؛ اما این اخطار برای این بود که هیچ کس تلاش نکند از جمعیت اندک مردمی که برای نماز و شعار دادن به نفع حکومت در صحنه حاضر شده بودند؛ تصویر بگیرد. و بدین وسیله، راه برای استفاده از تصاویر آرشیوی سال های قبل باز باشد.
برای کنترل جمعیت معترضان در راهپیمایی هم، آن ها امکان استفاده فراگیر از نیروهای امنیتی را نداشتند؛ چون اصولاً شرایط اقتضا نمی کرد که نیروی فراوانی را به خیابان ها بیاورند. اما مردم را بشدت ترساندند تا معترضین در حداقل ممکن به خیابان ها بیایند. هر چه کمتر بهتر. آنان قبلاً جمعیت چند میلیونی مردم معترض را در روز 25 خرداد دیده اند و به خوبی می دانند که اگر همه آنان که به شرایط موجود اعتراض دارند؛ به خیابان ها بیایند؛ حکومت جایی برای باقی ماندن نخواهد داشت. بنابر این همه تلاش شان را بکار می گیرند که این "همه" دیده نشوند.
در مورد مراجع و روحانیت و همه موارد مشابه هم همین تدبیر را بکار می گیرند؛ آن ها می ترسانند تا حداقل هزینه را بپردازند. کاری که باید نسبت به آن هشیار بود. بسیاری از مواردی که در برخورد با نیروهای امنیتی و نظامی مستقر در تظاهرات ها دیده می شود؛ برخورد بر مبنای ایجاد رعب و وحشت است. آن ها دراین چند ماه یاد گرفته اند که هر برخورد جدی و قطعی مثل شلیک و حتی ضرب و شتم و دستگیری برای آن ها هزینه های زیادی را تولید می کند. هر دستگیری پیامدهای فراوانی دارد و هر جسدی که در این ماه ها روی دست شان ماند؛ هزار گرفتاری و مسئله بوجود آورد. تا آن جا که مجبور شدند به جای این که اجساد را یکی یکی تحویل خانواده هایشان بدهند و منتظر مراسم گرفتن و نگرفتن خانواده های آن ها و واکنش مردم بمانند؛ آن ها را یک جا و شبانه در بهشت زهرا دفن کنند؛ که البته آن هم بی عواقب و نتیجه نماند و نخواهد ماند.
جنبش سبز باید بداند که حکومت علاقمند و قادر به پرداخت هزینه های سنگین بیشتر از این، برای بقای خودش نیست و به همین دلیل تلاش می کند تا با حداقل هزینه، مردم را از عکس العمل های اعتراضی خود بازدارد. بنابر این از تهدیدات رعب انگیز باید نهراسید و گام به جلو نهاد. راه برای قدم های بعدی از گذشته بازتر شده است. انشاء الله.

۱۳۸۸/۰۶/۱۹

چه خواهد شد؟

با نگاهی به جریاناتی که اخیراً در کشور روی داده؛ موج دستگیری ها، کشتار مردم بی گناه در تظاهرات مسالمت جویانه پس از انتخابات و شکنجه، تجاوز و آزار و اذیت افرادی که در زندان ها گرفتار شده اند؛ باز هم به این سؤال برمی خوریم که ادامه این روند به کجا خواهد انجامید؟
رسیدن به یک پاسخ روشن و واقعگرایانه، نیازمند صبر و بردباری است؛ ولی با این حال شاید بشود حدس هایی در این باره زد. در حقیقت سناریوهایی که می شود در ذهن مجسم کرد؛ شاید این ها باشند:
وضعیت اول: بدترین حالت ممکن
نظام تبلیغاتی موفق شود که سیاهی را بر همه جا حاکم کند. دروغ ها و نیرنگ ها بر حقیقت چیره شوند و مردم آرام آرام از مواضع خود عقب بنشینند. ترس و دروغ و فریبکاری، موفق شود جامعه را وادار کند که دست از شعارهایش بردارد و مشغول زندگی عادی خودش شود. در این حال، نفرت و خشم و انزجار فروخورده در نسل جوان و همه کسانی که در این روزها ضربات روحی و جسمی خورده اند؛ تا سالیان دراز و شاید تا آخر عمر با آن ها خواهد بود. سرخوردگی، یأس، نفرت، موج جدید و گسترده مهاجرت از کشور (که آثار آن از هم اکنون پیداست)؛ انزوا و طرد حکومت در همه جنبه های زندگی، افسردگی وعدم نشاط، بی دینی و گرایش به فساد، و بسیاری دیگر، از اثرات این رویداد خواهند بود. اما با توجه به اهمیت این ماجرا، اثرات آن، بسیار گسترده تر و پیچیده تر از آن خواهد بود که کسی به سادگی بتواند آن را بررسی و تحلیل کند. با این همه اما، به نظر می رسد بزرگترین قربانی این ماجرا، همان دینی باشد که اینان، با نام آن، به مردم ظلم می کنند.
وضعیت دوم: آینده خشونت بار
ادامه این روند، ممکن است به خشم و عصیانگری جامعه بخصوص جوانان دامن بزند. این موضوع می تواند همزمان با دستگیری چند شخصیت اصلاح طلب روی بدهد. در این حال، کنترل کردن مردم به سادگی امکان پذیر نخواهد بود. اگر کنترل کار از دست برود؛ شرایط به سمتی خواهد رفت که خشونت بر صبر و بردباری مردم چیره خواهد شد و آنان نیز دست به اقدامات متقابل خواهند زد. در چنین اوضاعی، کسانی که بیشترین ستمگری و ایجاد نفرت را در جامعه مرتکب شده اند؛ از اولین قربانیان خواهند بود. کسانی مثل سعید مرتضوی، حسین شریعتمداری، حسین طائب، احمدی مقدم، رادان، محمد تقی مصباح، محمد یزدی، احمد جنتی، احمد خاتمی، عزیز جعفری، محسنی اژه ای و بعضی دیگر از شخصیت های طرفدار رهبری، به قتل خواهند رسید. در مقابل، برخی از تندروهای جناح مقابل (بخصوص لباس شخصی ها) در یک اقدام مقابله به مثل، ممکن است دست به ترور و کشتن برخی از شخصیت های اصلاح طلب بزنند. این رفتار به معنی پایان یافتن آرامش در جامعه خواهد بود؛ چرا که منجر به واکنشی بزرگ و غیرقابل کنترل در تمامی ارکان جامعه خواهد شد. گروه هایی از مردم به سلاح دست پیدا خواهند کرد و دست به اقدامات تلافی جویانه خواهند زد. در پی چنین رویدادی، سپاه در حمایت از رهبری، بلافاصله دست به کودتا خواهد زد و خیابان های تهران پس از سی سال، بار دیگر شاهد حضور تانک ها و زره پوش ها خواهد بود. مردم در نهان و در بین خود، هر کسی را که طرفدار رژیم و یا عامل آن تشخیص بدهند؛ بی رحمانه خواهند کشت. جنگ به خیابان ها کشیده خواهد شد و نیروهای رژیم نیز با توجه به برتری نظامی خود، در خیابان دست به کشتار مردمی خواهند زد؛ که دیگر قادر به تحمل شرایط موجود نیستند. در این میان، هزاران نفر از دو طرف کشته خواهند شد. تمامی این اقدامات (که شاید فقط در ظرف یک یا دو هفته به وقوع بپیوندد)؛ مردمی، خودجوش و بدون یک رهبری مشخص خواهد بود. صدا و سیما، در اولین فرصت ممکن، به تصرف مردم درخواهد آمد. ارتش که تا کنون بی طرفی خود را در این جریانات نشان داده؛ ممکن است به مردم بپیوندد. در نتیجه این ماجراها و در نهایت، رژیم سقوط خواهد کرد. در صورتی که ارتش به مردم نپیوندد؛ ممکن است نیروهای خارجی به صورت ارسال اسلحه، به کمک مردم بیایند. رژیمی که پس از این شرایط بر روی کار بیاید؛ آنقدر از دین و دین ورزی دور خواهد بود که شاید تا چند دهه بعد هم کسی قادر به برپا کردن آشکار حدود و شرایع دینی نباشد.
وضعیت سوم: بهترین حالت ممکن
روند امور به گونه ای باشد که به تغییر رهبری منجر شود و کسانی معتدل تر، عاقل تر و صالح تر بر سر کار آیند. در این حال، دولتی مردمی و خردمند بر سر کار خواهد آمد و همگان، روزهای تلخ و دردناک کنونی را به فراموشی خواهند سپرد.

۱۳۸۸/۰۴/۰۹

جریانات امروز ایران به کدامین سو می رود؟

این سؤالی است که در حال حاضر برای خیلی از مردم بخصوص نخبگان و اهل سیاست در داخل و خارج کشور مطرح است. شور و حال زایدالوصفی که بر دهمین انتخابات ریاست جمهوری ایران حاکم شد؛ با اعلام نتایج غیر منتظره آن، منجر به سرخوردگی شدیدی در بین مردم و بخصوص نسل جوان جامعه گردید که از درون آن، اعتراضات شدید و گسترده‌ای شکل گرفت که تا امروز هم ادامه یافته است. اعتراضاتی که برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی به خشونت شدید و رودررویی نظام با مردم انجامیده و سبب خسارات مالی و جانی فراوانی نیز شده است. اما اکنون این سؤال بزرگ برای همه مطرح شده است که نتیجه این اوضاع در نهایت چه خواهد بود؟ از نظر من با توجه به جریاناتی که در ایران در حال وقوع است؛ چهار گزینه و یا چهار سناریو محتمل و قابل پیش‌بینی است:
وضعیت اول: بدترین شکل ممکن
وضعیتی که ظاهراً داریم به سمت آن می‌رویم. یعنی متأسفانه دولت فعلی روی کار باقی می‌ماند. معترضان دست از اعتراضات خود برمی‌دارند و همه چیز به روال عادی برمی‌گردد. در این صورت با چنین اوضاعی روبرو خواهیم بود: · نفرت عمومی از رفتار نظام به گونه‌ای است که به این سادگی‌ها جای خود را با چیز دیگری عوض نخواهد کرد. رهبری با مواضعی که در این جریانات اتخاذ کرده؛ شأن و موقعیت خود را بکلی از دست داده است و بسختی می‌شود باور کرد که بتواند در آینده به چنین جایگاهی بازگردد. احمدی‌نژاد هرگز نخواهد توانست احترام و شأنی در حد یک رئیس جمهور در بین مردم بازیابد. اگر زور زورگویان و نیرنگ‌بازان، به زور مردم بچربد و او را بر این صندلی فروبنشاند؛ او هرگز یک رئیس جمهور موجه و محبوب و مردمی بحساب نخواهد آمد. · نیروهای پلیس تا مدتی خواهند توانست اوضاع را در خیابان‌ها تحت کنترل داشته باشند. اما این وضع تا حدی می‌تواند ادامه داشته باشد. بعد از هر گشایشی در اوضاع، همیشه احتمال سربرداشتن دوباره شورش‌ها و آغاز دوباره درگیری‌ها وجود خواهد داشت. فضای جنگی و درگیری‌ها تا مدت‌های مدید ادامه خواهد داشت. · دولت در داخل کشور دچار بحران مشروعیت خواهد بود. احمدی نژاد حداقل تا مدت‌ها قادر به حضور در بین مردم نخواهد بود. او باید قید سفرهای استانی را - حداقل تا زمانی که مطمئن شود همه چیز عادی شده (یعنی شاید دو سه سال آینده) - بزند و حتی فکر سخنرانی در محیط‌هایی مثل دانشگاه‌ها هم را از سرش بیرون کند؛ چرا که با حضور در هر یک از این مجامع، باید پیِ لنگه کفش خوردن و شعارهای تند و تیز و "مرگ بر دولت مردم فریب" و چیزهایی مثل این را هم به تن خود بمالد. هر بار که تصویرش روی صفحه تلویزیون دیده شود؛ مردم پیش خودشان خواهند گفت: "رئیس جمهور قلابی!" و این همان چیزی است که به آن می‌گویند: بحران مشروعیت! · دولت در خارج از کشور هم دچار بحران مشروعیت خواهد بود. بسیاری از کشورهای دنیا از هم اکنون حاضر به پذیرفتن رفتارهای حکومت با مردم معترض نیستند و حاضر هم نیستند که نتیجه انتخابات ریاست جمهوری ایران را به رسمیت بشناسند. با این حساب، دولت احمدی نژاد قادر به مراوده و داد و ستد با بسیاری از کشورهای دنیا نخواهد بود و با این حساب، دچار نوعی محاصره سیاسی و اقتصادی خواهد شد که او را از بسیاری از جهات فلج خواهد کرد و یا حداقل دچار مشکلات فراوانی خواهد ساخت. (در حاضر کنگره آمریکا در پی تلاش برای ایجاد راهی برای قطع صادرات بنزین از تمامی کشورهای صادرکننده به ایران است.) · هیئت دولت قادر به انجام بسیاری از سفرهای بین‌المللی نخواهد بود و در صورت چنین اتفاقی، قادر نخواهد بود که در بین مردم کشورهای دیگر دنیا ظاهر شود؛ چرا که هر جای دنیا پا بگذارند؛ باید منتظر همان لنگه کفش‌ها و همان شعارها باشند. در سراسر دنیا تمامی مردمی که شاهد و ناظر رویدادهای ایران در هفته‌های اخیر بوده‌اند؛ نفرت و انزجار خود را برای روزهای این چنینی ذخیره کرده‌اند. اتفاقی که قطعاً در داخل کشور هم افتاده است.
وضعیت دوم: وضعیت قدری بهتر
اتفاقی که دیگر امیدی به وقوع آن نیست. در این فرض، حکومت عقب‌نشینی می‌کرد و تسلیم خواست معترضان می‌شد. نتیجه انتخابات باطل شده و یا احمدی‌نژاد استعفا می‌کرد. در این حال شرایط زیر قابل پیش بینی بود: · انتخابات دوباره برگزار شده و در این دور اصلاح طلبان به برتری می‌رسیدند. چرا که شرایط فعلی بسیاری از مردم را از حمایت از احمدی‌نژاد منصرف ساخته و یا حداقل در این مورد به تردید جدی واداشته است. از این گذشته، اصولگرایان، کاندیدای دیگری برای عرضه به بازار انتخابات ندارند که اگر داشتند؛ قطعاً از ابتدا متوسل به احمدی‌نژاد نمی‌شدند. · یک دولت اصلاح طلب روی کار می‌آمد؛ ولی با توجه به ساختار حکومت با مشکلاتی کمابیش مشابه مشکلات خاتمی در دوران هشت ساله دولت اصلاحات روبرو بود. تعدیل و سامان دادن به همه مشکلاتی که دولت فعلی آن‌ها را برای کشور به ارمغان آورده است؛ نیاز به زمان و برنامه‌ریزی اساسی دارد. پی‌آمدهای مشکلات فعلی در دولت آتی، باعث بروز و تشدید فشارهای نیروهای مداخله‌گر و گرفتاری‌های ناشی از خشونت جناح‌های تنگ‌نظر می‌شد و دوباره همان آش و همان کاسه را اگرچه با قدری تعدیل و شرایطی متفاوت‌تر بر کشور حاکم می‌کرد. همان‌ها که امروز از هر حرکت دولت، حتی اگر این حرکت ناشیانه و سخیف و نادرست باشد؛ با تمام قدرت پشتیبانی می‌کنند؛ فردا با همان قدرت، با هر حرکت دولت اصلاح‌طلب مخالفت می‌کردند. کیهان هنوز هم همان کیهان سابق است و سعید مرتضوی دادستان انقلاب هم هنوز روی کار است. صدا و سیما همانی است که بود و مجلس هم همان دیدگاه‌های پیشین را دارد و ائمه جمعه و جماعات هم همان‌ها هستند که پیش از این بوده‌اند. چرا که رهبری، که سررشته همه این امور در دست او است؛ هنوز هم همانی است که بود. پس چهار سال و شاید هم هشت سال آینده با مراتبی از تغییر، کمابیش همان هشت سال خاتمی بود. حقیقت انکارناپذیر این است: این دستگاه از اساس تغییری نکرده است. · با این همه دولت اصلاح‌طلب قادر بود که بسیاری از مشکلات فعلی را از پیش پا بردارد و یا حداقل اثرات آن‌ها را به حداقل برساند. چالش‌های درونی و بیرونی حکومت کمتر می‌شد و مردم با فشار کمتری از نظر روانی و معیشتی روبرو بودند. · البته باید بگوییم که تعارض و تضاد آشکاری که در شرایط فعلی در کشور بوجود آمده؛ قدرت رهبری را برای ایجاد جبهه قدرتمندی همچون گذشته در برابر یک دولت اصلاح طلب بسیار پایین آورده است. دولت اصلاح‌طلب برآمده از این انتخابات، می‌توانست قوی‌تر از آن باشد که بازیچه اشراری همچون حسین شریعتمداری و سعید مرتضوی و دیگران شود؛ البته اگر مردم همچنان با قدرت او را حمایت می‌کردند. از آن گذشته شخصیت فردیِ میرحسین موسوی با سید محمد خاتمی تفاوت‌های زیادی دارد. تفاوت‌هایی که مانع از تسلیم شدن او در برابر خودسری‌های این و آن می‌شد. اگرچه خاتمی در زمان خود شاید تا حد زیادی ناچار به نرمش در برابر این افراد بود. اما با این همه دولت اصلاح‌طلب برآمده از این انتخابات می‌توانست قدرتی فراتر از بسیاری از بخش‌های دیگر نظام داشته باشد. قدرتی که قوه مجریه را قوی‌تر و برتر از قوای دیگر می‌کرد. چیزی که در حال حاضر قطعاً به مذاق اربابان قدرت در کشور خوش نمی‌آید و دقیقاً به همین دلیل است که اکنون نتیجه این انتخابات را به هیچ روی قابل تعویض با هر نتیجه دیگری نمی‌دانند. از همین جاست که می‌فهمیم چرا هر بهایی پرداخت می‌شود تا یک دولت اصلاح‌طلبِ برآمده از آرای عظیم مردمی، روی کار نیاید؛ که اگر بیاید؛ توازن قوا به نفع او بشدت بهم خواهد خورد.
وضعیت سوم: وضعیت کاملاً مطلوب
روند امور به سمت و سویی برود که مجلس خبرگان از لاک انفعالی خود بیرون بیاید و از وضعیت یک مجلس تشریفاتی و بی‌خاصیت خارج شده و با برخورد قاطع با رهبری، با توجه به شرایطی که به دلیل تصمیمات نادرست و بحران‌آفرینی که توسط ایشان به کشور و نظام تحمیل شده؛ اقدام به عزل ایشان و تغییر رهبری نظام کند. در این صورت: · رهبری تغییر خواهد کرد. در نتیجه یا کسی مثل هاشمی رفسنجانی به رهبری انتخاب خواهد شد و یا این منصب تبدیل به شورای رهبری خواهد گردید. در این حال تمامی موقعیت‌های بحران‌ساز در کشور تعدیل خواهند شد. مثلاً روزنامه کیهان، مدیر مسئول جدیدی را با تفکری معتدل‌تر و منطقی‌تر تجربه خواهد کرد. سعید مرتضوی از کار برکنار خواهد شد و شاید هم به دلیل حکم‌هایی که خودسرانه و یا با حمایت‌های رهبری فعلی در سال‌های گذشته صادر کرده؛ محاکمه شود. مدیریت صدا و سیما تغییر خواهد کرد و تحولات زیادی خواهد داشت. احتمال دارد ریاست آن به دست اصلاح‌طلبان هم بیفتد. آزادی مطبوعات شکل و رنگ واقعی‌تری بخود خواهد گرفت. شبکه‌های تلویزیونی و رادیویی خصوصی پا به عرصه وجود خواهند گذاشت. نهادهای خودسر و بحران‌ساز سر جای خود خواهند نشست چون حمایت رهبری نظام را دیگر در پشت سر خود نخواهند داشت. نهادهای قدرتمندی چون آستان قدس رضوی و بنیاد مستضعفان و بسیاری از بنیادهای دیگری که اکنون تحت کنترل هیچ کسی و هیچ نهادی نیستند؛ چون وابسته به رهبری به حساب می‌آیند؛ تحت کنترل در خواهند آمد. بسیاری از بحران‌ها و مشکلاتی که در حال حاضر، جامعه را در صحنه جهانی دچار چالش‌های غیرضروری می‌کند؛ از فهرست مشکلات نظام کنار گذاشته خواهند شد و در این صورت، مردم برای اولین بار بعد از انقلاب، طعم خروج از انزوای جهانی را هم خواهند چشید. · البته باید گفت برای جلوگیری از چنین اتفاقی بوده که حملات شدیدی را به شخصیت هاشمی رفسنجانی شاهد بوده‌ایم. هاشمی باید با قدرت تمام تضعیف می‌شد تا دیگر قدرتی در عرض رهبری بحساب نیاید و دقیقاً به همین دلیل بود که حملات احمدی‌نژاد به او سازمان‌دهی شد و از سوی رهبری هم بی‌جواب ماند. · در حال حاضر و بخصوص بعد از خبر ملاقات هاشمی با علمای قم بوده که خانواده هاشمی تحت شدیدترین محدودیت‌ها و مراقبت‌های امنیتی قرار گرفته‌اند. مجلس خبرگان هیچ جلسه‌ای در آینده نزدیک نخواهد داشت و اعضای آن نیز تحت فشارهای شدیدی قرار گرفته‌اند. روشن است که رهبری تحت هیچ شرایطی اجازه چنین اتفاقی را نخواهد داد.
وضعیت چهارم: وضعیت مبهم و شاید هم ناخوشایند
ادامه روند امور در شرایط فعلی با توجه به موقعیت متزلزل نظام در داخل و خارج کشور، در نهایت نظام را ساقط کند و عمر نظام جمهوری اسلامی پس از سی سال آکنده از تنش و دردسر و گرفتاری به پایان برسد. در این صورت: · تمامی دستاوردهای سی ساله مردمی که به نتیجه انقلابشان دلخوش بودند از دست خواهد رفت. نظام جدید یک نظام سکولار نخواهد بود؛ ولی تکیه بسیار کمتری بر مقامات و دیدگاه‌های مذهبیون خواهد داشت. ولایت فقیه، شورای نگهبان، مجلس خبرگان و بسیاری دیگر از نهادها و بنیادهای وابسته به رهبری از نظام حذف خواهند شد و جای آن‌ها را نهادی مثل مجلس سنا که آن هم با رأی مردم بر سر کار خواهد آمد؛ خواهد گرفت. بسیاری از روحانیون از نظام و مناصب دولتی کناره خواهند گرفت و به حوزه‌های علمیه باز خواهند گشت و البته با توجه به موقعیت و نفوذشان در بین عامه مردم، بتدریج تلاش خواهند کرد که در نظام جدید، باز هم جایگاه یک اپوزیسیون را درست مثل رژیم شاه، به دست آورند. · در واقع این وضعیت در صورتی رخ خواهد دادکه عنان امور بطور کامل از دست مسئولین نظام خارج شود و چیزی اتفاق بیفتد که آن‌ها نمی‌خواهند. تمامی نهادهای قانونی، مشروعیت خود را در نگاه مردم از دست بدهند و دیگری هیچ راهی برای پایدار ماندن نظام در بین مردم وجود نداشته باشد. یعنی مردم دیگر انگیزه‌ای برای نگهداری از نظامی که سی سال پیش، خود بوجود آورده‌اند؛ نداشته باشند. و این، همان وضعیتی است که با روش فعلی مسئولین نظام؛ جامعه شتابان به سوی آن روان شده است.