این سؤالی است که در حال حاضر برای خیلی از مردم بخصوص نخبگان و اهل سیاست در داخل و خارج کشور مطرح است. شور و حال زایدالوصفی که بر دهمین انتخابات ریاست جمهوری ایران حاکم شد؛ با اعلام نتایج غیر منتظره آن، منجر به سرخوردگی شدیدی در بین مردم و بخصوص نسل جوان جامعه گردید که از درون آن، اعتراضات شدید و گستردهای شکل گرفت که تا امروز هم ادامه یافته است. اعتراضاتی که برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی به خشونت شدید و رودررویی نظام با مردم انجامیده و سبب خسارات مالی و جانی فراوانی نیز شده است. اما اکنون این سؤال بزرگ برای همه مطرح شده است که نتیجه این اوضاع در نهایت چه خواهد بود؟ از نظر من با توجه به جریاناتی که در ایران در حال وقوع است؛ چهار گزینه و یا چهار سناریو محتمل و قابل پیشبینی است:
وضعیت اول: بدترین شکل ممکن
وضعیتی که ظاهراً داریم به سمت آن میرویم. یعنی متأسفانه دولت فعلی روی کار باقی میماند. معترضان دست از اعتراضات خود برمیدارند و همه چیز به روال عادی برمیگردد. در این صورت با چنین اوضاعی روبرو خواهیم بود: · نفرت عمومی از رفتار نظام به گونهای است که به این سادگیها جای خود را با چیز دیگری عوض نخواهد کرد. رهبری با مواضعی که در این جریانات اتخاذ کرده؛ شأن و موقعیت خود را بکلی از دست داده است و بسختی میشود باور کرد که بتواند در آینده به چنین جایگاهی بازگردد. احمدینژاد هرگز نخواهد توانست احترام و شأنی در حد یک رئیس جمهور در بین مردم بازیابد. اگر زور زورگویان و نیرنگبازان، به زور مردم بچربد و او را بر این صندلی فروبنشاند؛ او هرگز یک رئیس جمهور موجه و محبوب و مردمی بحساب نخواهد آمد. · نیروهای پلیس تا مدتی خواهند توانست اوضاع را در خیابانها تحت کنترل داشته باشند. اما این وضع تا حدی میتواند ادامه داشته باشد. بعد از هر گشایشی در اوضاع، همیشه احتمال سربرداشتن دوباره شورشها و آغاز دوباره درگیریها وجود خواهد داشت. فضای جنگی و درگیریها تا مدتهای مدید ادامه خواهد داشت. · دولت در داخل کشور دچار بحران مشروعیت خواهد بود. احمدی نژاد حداقل تا مدتها قادر به حضور در بین مردم نخواهد بود. او باید قید سفرهای استانی را - حداقل تا زمانی که مطمئن شود همه چیز عادی شده (یعنی شاید دو سه سال آینده) - بزند و حتی فکر سخنرانی در محیطهایی مثل دانشگاهها هم را از سرش بیرون کند؛ چرا که با حضور در هر یک از این مجامع، باید پیِ لنگه کفش خوردن و شعارهای تند و تیز و "مرگ بر دولت مردم فریب" و چیزهایی مثل این را هم به تن خود بمالد. هر بار که تصویرش روی صفحه تلویزیون دیده شود؛ مردم پیش خودشان خواهند گفت: "رئیس جمهور قلابی!" و این همان چیزی است که به آن میگویند: بحران مشروعیت! · دولت در خارج از کشور هم دچار بحران مشروعیت خواهد بود. بسیاری از کشورهای دنیا از هم اکنون حاضر به پذیرفتن رفتارهای حکومت با مردم معترض نیستند و حاضر هم نیستند که نتیجه انتخابات ریاست جمهوری ایران را به رسمیت بشناسند. با این حساب، دولت احمدی نژاد قادر به مراوده و داد و ستد با بسیاری از کشورهای دنیا نخواهد بود و با این حساب، دچار نوعی محاصره سیاسی و اقتصادی خواهد شد که او را از بسیاری از جهات فلج خواهد کرد و یا حداقل دچار مشکلات فراوانی خواهد ساخت. (در حاضر کنگره آمریکا در پی تلاش برای ایجاد راهی برای قطع صادرات بنزین از تمامی کشورهای صادرکننده به ایران است.) · هیئت دولت قادر به انجام بسیاری از سفرهای بینالمللی نخواهد بود و در صورت چنین اتفاقی، قادر نخواهد بود که در بین مردم کشورهای دیگر دنیا ظاهر شود؛ چرا که هر جای دنیا پا بگذارند؛ باید منتظر همان لنگه کفشها و همان شعارها باشند. در سراسر دنیا تمامی مردمی که شاهد و ناظر رویدادهای ایران در هفتههای اخیر بودهاند؛ نفرت و انزجار خود را برای روزهای این چنینی ذخیره کردهاند. اتفاقی که قطعاً در داخل کشور هم افتاده است.
وضعیت دوم: وضعیت قدری بهتر
اتفاقی که دیگر امیدی به وقوع آن نیست. در این فرض، حکومت عقبنشینی میکرد و تسلیم خواست معترضان میشد. نتیجه انتخابات باطل شده و یا احمدینژاد استعفا میکرد. در این حال شرایط زیر قابل پیش بینی بود: · انتخابات دوباره برگزار شده و در این دور اصلاح طلبان به برتری میرسیدند. چرا که شرایط فعلی بسیاری از مردم را از حمایت از احمدینژاد منصرف ساخته و یا حداقل در این مورد به تردید جدی واداشته است. از این گذشته، اصولگرایان، کاندیدای دیگری برای عرضه به بازار انتخابات ندارند که اگر داشتند؛ قطعاً از ابتدا متوسل به احمدینژاد نمیشدند. · یک دولت اصلاح طلب روی کار میآمد؛ ولی با توجه به ساختار حکومت با مشکلاتی کمابیش مشابه مشکلات خاتمی در دوران هشت ساله دولت اصلاحات روبرو بود. تعدیل و سامان دادن به همه مشکلاتی که دولت فعلی آنها را برای کشور به ارمغان آورده است؛ نیاز به زمان و برنامهریزی اساسی دارد. پیآمدهای مشکلات فعلی در دولت آتی، باعث بروز و تشدید فشارهای نیروهای مداخلهگر و گرفتاریهای ناشی از خشونت جناحهای تنگنظر میشد و دوباره همان آش و همان کاسه را اگرچه با قدری تعدیل و شرایطی متفاوتتر بر کشور حاکم میکرد. همانها که امروز از هر حرکت دولت، حتی اگر این حرکت ناشیانه و سخیف و نادرست باشد؛ با تمام قدرت پشتیبانی میکنند؛ فردا با همان قدرت، با هر حرکت دولت اصلاحطلب مخالفت میکردند. کیهان هنوز هم همان کیهان سابق است و سعید مرتضوی دادستان انقلاب هم هنوز روی کار است. صدا و سیما همانی است که بود و مجلس هم همان دیدگاههای پیشین را دارد و ائمه جمعه و جماعات هم همانها هستند که پیش از این بودهاند. چرا که رهبری، که سررشته همه این امور در دست او است؛ هنوز هم همانی است که بود. پس چهار سال و شاید هم هشت سال آینده با مراتبی از تغییر، کمابیش همان هشت سال خاتمی بود. حقیقت انکارناپذیر این است: این دستگاه از اساس تغییری نکرده است. · با این همه دولت اصلاحطلب قادر بود که بسیاری از مشکلات فعلی را از پیش پا بردارد و یا حداقل اثرات آنها را به حداقل برساند. چالشهای درونی و بیرونی حکومت کمتر میشد و مردم با فشار کمتری از نظر روانی و معیشتی روبرو بودند. · البته باید بگوییم که تعارض و تضاد آشکاری که در شرایط فعلی در کشور بوجود آمده؛ قدرت رهبری را برای ایجاد جبهه قدرتمندی همچون گذشته در برابر یک دولت اصلاح طلب بسیار پایین آورده است. دولت اصلاحطلب برآمده از این انتخابات، میتوانست قویتر از آن باشد که بازیچه اشراری همچون حسین شریعتمداری و سعید مرتضوی و دیگران شود؛ البته اگر مردم همچنان با قدرت او را حمایت میکردند. از آن گذشته شخصیت فردیِ میرحسین موسوی با سید محمد خاتمی تفاوتهای زیادی دارد. تفاوتهایی که مانع از تسلیم شدن او در برابر خودسریهای این و آن میشد. اگرچه خاتمی در زمان خود شاید تا حد زیادی ناچار به نرمش در برابر این افراد بود. اما با این همه دولت اصلاحطلب برآمده از این انتخابات میتوانست قدرتی فراتر از بسیاری از بخشهای دیگر نظام داشته باشد. قدرتی که قوه مجریه را قویتر و برتر از قوای دیگر میکرد. چیزی که در حال حاضر قطعاً به مذاق اربابان قدرت در کشور خوش نمیآید و دقیقاً به همین دلیل است که اکنون نتیجه این انتخابات را به هیچ روی قابل تعویض با هر نتیجه دیگری نمیدانند. از همین جاست که میفهمیم چرا هر بهایی پرداخت میشود تا یک دولت اصلاحطلبِ برآمده از آرای عظیم مردمی، روی کار نیاید؛ که اگر بیاید؛ توازن قوا به نفع او بشدت بهم خواهد خورد.
وضعیت سوم: وضعیت کاملاً مطلوب
روند امور به سمت و سویی برود که مجلس خبرگان از لاک انفعالی خود بیرون بیاید و از وضعیت یک مجلس تشریفاتی و بیخاصیت خارج شده و با برخورد قاطع با رهبری، با توجه به شرایطی که به دلیل تصمیمات نادرست و بحرانآفرینی که توسط ایشان به کشور و نظام تحمیل شده؛ اقدام به عزل ایشان و تغییر رهبری نظام کند. در این صورت: · رهبری تغییر خواهد کرد. در نتیجه یا کسی مثل هاشمی رفسنجانی به رهبری انتخاب خواهد شد و یا این منصب تبدیل به شورای رهبری خواهد گردید. در این حال تمامی موقعیتهای بحرانساز در کشور تعدیل خواهند شد. مثلاً روزنامه کیهان، مدیر مسئول جدیدی را با تفکری معتدلتر و منطقیتر تجربه خواهد کرد. سعید مرتضوی از کار برکنار خواهد شد و شاید هم به دلیل حکمهایی که خودسرانه و یا با حمایتهای رهبری فعلی در سالهای گذشته صادر کرده؛ محاکمه شود. مدیریت صدا و سیما تغییر خواهد کرد و تحولات زیادی خواهد داشت. احتمال دارد ریاست آن به دست اصلاحطلبان هم بیفتد. آزادی مطبوعات شکل و رنگ واقعیتری بخود خواهد گرفت. شبکههای تلویزیونی و رادیویی خصوصی پا به عرصه وجود خواهند گذاشت. نهادهای خودسر و بحرانساز سر جای خود خواهند نشست چون حمایت رهبری نظام را دیگر در پشت سر خود نخواهند داشت. نهادهای قدرتمندی چون آستان قدس رضوی و بنیاد مستضعفان و بسیاری از بنیادهای دیگری که اکنون تحت کنترل هیچ کسی و هیچ نهادی نیستند؛ چون وابسته به رهبری به حساب میآیند؛ تحت کنترل در خواهند آمد. بسیاری از بحرانها و مشکلاتی که در حال حاضر، جامعه را در صحنه جهانی دچار چالشهای غیرضروری میکند؛ از فهرست مشکلات نظام کنار گذاشته خواهند شد و در این صورت، مردم برای اولین بار بعد از انقلاب، طعم خروج از انزوای جهانی را هم خواهند چشید. · البته باید گفت برای جلوگیری از چنین اتفاقی بوده که حملات شدیدی را به شخصیت هاشمی رفسنجانی شاهد بودهایم. هاشمی باید با قدرت تمام تضعیف میشد تا دیگر قدرتی در عرض رهبری بحساب نیاید و دقیقاً به همین دلیل بود که حملات احمدینژاد به او سازماندهی شد و از سوی رهبری هم بیجواب ماند. · در حال حاضر و بخصوص بعد از خبر ملاقات هاشمی با علمای قم بوده که خانواده هاشمی تحت شدیدترین محدودیتها و مراقبتهای امنیتی قرار گرفتهاند. مجلس خبرگان هیچ جلسهای در آینده نزدیک نخواهد داشت و اعضای آن نیز تحت فشارهای شدیدی قرار گرفتهاند. روشن است که رهبری تحت هیچ شرایطی اجازه چنین اتفاقی را نخواهد داد.
وضعیت چهارم: وضعیت مبهم و شاید هم ناخوشایند
ادامه روند امور در شرایط فعلی با توجه به موقعیت متزلزل نظام در داخل و خارج کشور، در نهایت نظام را ساقط کند و عمر نظام جمهوری اسلامی پس از سی سال آکنده از تنش و دردسر و گرفتاری به پایان برسد. در این صورت: · تمامی دستاوردهای سی ساله مردمی که به نتیجه انقلابشان دلخوش بودند از دست خواهد رفت. نظام جدید یک نظام سکولار نخواهد بود؛ ولی تکیه بسیار کمتری بر مقامات و دیدگاههای مذهبیون خواهد داشت. ولایت فقیه، شورای نگهبان، مجلس خبرگان و بسیاری دیگر از نهادها و بنیادهای وابسته به رهبری از نظام حذف خواهند شد و جای آنها را نهادی مثل مجلس سنا که آن هم با رأی مردم بر سر کار خواهد آمد؛ خواهد گرفت. بسیاری از روحانیون از نظام و مناصب دولتی کناره خواهند گرفت و به حوزههای علمیه باز خواهند گشت و البته با توجه به موقعیت و نفوذشان در بین عامه مردم، بتدریج تلاش خواهند کرد که در نظام جدید، باز هم جایگاه یک اپوزیسیون را درست مثل رژیم شاه، به دست آورند. · در واقع این وضعیت در صورتی رخ خواهد دادکه عنان امور بطور کامل از دست مسئولین نظام خارج شود و چیزی اتفاق بیفتد که آنها نمیخواهند. تمامی نهادهای قانونی، مشروعیت خود را در نگاه مردم از دست بدهند و دیگری هیچ راهی برای پایدار ماندن نظام در بین مردم وجود نداشته باشد. یعنی مردم دیگر انگیزهای برای نگهداری از نظامی که سی سال پیش، خود بوجود آوردهاند؛ نداشته باشند. و این، همان وضعیتی است که با روش فعلی مسئولین نظام؛ جامعه شتابان به سوی آن روان شده است.